سفارش تبلیغ
صبا ویژن
براى کسى که دو دیده‏اش بیناست ، بامداد ، روشن و هویداست . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :0
کل بازدید :22810
تعداد کل یاداشته ها : 12
103/2/14
10:23 ص
موسیقی

و اما ادامه داستان

 

هجیر: شجاع و از خود گذشته است. عملکرد هجیر نشان دهندة آن است که سهراب را قوی‌تر از رستم می داند.

اگر هجیر سهراب را فریب می‌دهد و از جان خود می‌گذرد و رستم را به او نمی‌شناساند، از آن روست که می‌خواهد به رستم گزندی نرسد و ایران پشت و پناه خود را از دست ندهد.

 

گردآفرید: نمونة یک زن شجاع‌ و زیرک است. او سهراب، سرکردة سپاه توران را فریب می‌دهد و به داخل دژ می‌گریزد. او رستم را پشت و پناه ایران می‌داند.

 

گژدهم:  فرمانده دژ سپید در نامه‌ای به کیکاووس سهراب را در میان تورانیانی که تا آن زمان دیده بی همتا معرفی و خطر او را به طور جدی گوشزد می‌کند.

 

افراسیاب: افراسیاب گویی منتظر بوده سهراب ببالد، تا او را به جنگ پدر بفرستد. همین که می‌شنود سهراب می‌خواهد به ایران حمله کند، «خوش آمدش، خندید و شادی نمود.» با دادن هدایای بسیار، اسب و استر و جواهر و فرستادن سپاهی بزرگ به سرکردگی هومان و بارمان، سهراب را زیر نظر و در مسیری قرار می‌دهد که خود می‌خواهد. در نهایت به دو سردارش گوشزد می‌کند مانع شناسایی پدر و پسر شوند و پس از کشته شدن رستم به دست سهراب، در خواب بر او بتازند و سهراب را نیز از پا در آورند.

افراسیاب سهراب را قوی تر از رستم اما همچنان رستم را دشمن اصلی خود می‌داند.

آن چه افراسیاب انجام می دهد، کاری است که از دشمن انتظار می‌رود.

 

سهراب: زمانی که می‌فهمد فرزند رستم است، هیجان زده می‌شود و فکر می‌کند با بودن پدر و پسری چون او و رستم، «نباید به گیتی کسی تاجور» می‌خواهد با لشکرکشی به ایران کیکاووس را بر کنار و رستم را بر تخت بنشاند و سپس به توران تاخته، افراسیاب را سرنگون و خود بر تخت افراسیاب نشیند.

سهراب فکر می‌کند می‌تواند به همین سادگی دنیا را به مسیری دیگر اندازد و از روی سر دیگرانی که عمرها بر سر آبادانی و پراکندن عدل و داد گذاشته‌اند، بپرد.

وارد این مقوله که حکومت فرهیختگان   و پهلوانان چگونه به امکانات بشر برای سعادت و نیکبختی خواهد افزود، و یا اساساً امکان پذیر است یا نه، نمی‌شوم؛ اما این که سهراب نوجوان بی گفتگو با پدری جهان‌پهلوان، بی هیچ تماسی با او، برای او تصمیم‌گیری کند و پندار خامش را بی فراهم کردن تمهیدات لازم، عملی کند؛ حداقل، دست کم گرفتن رستم است و تنها از بی تجربگی ناشی می‌شود.

فراموش نکنیم که برخی از پهلوانان شاهنامه، همچون زال و رستم می‌توانسته‌اند تاج بر سر نهند   و شاه ایران شوند؛ اما ترجیح داده‌اند پهلوان باقی بمانند. پشت و پناه مردم، شاهان و سرزمین‌شان باشند و هر زمان فر‏‏ّه ایزدی از شاهی، با خارج شدن از مسیر داد و دهش، گسست، شاهی دادگر بیابند. در سراسر شاهنامه مهم‌ترین وظیفة پهلوانان غیر از دفاع از سرزمین‌شان، نظارت بر کار شاهان است؛ مهار خودکامگی؛ نصیحت شاهان و در صورت لزوم تنبیه آن‌ها و این همه امکان را با اثبات غمخواری و از خودگذشتگی کسب کرده‌اند. هر زمان لازم بوده از هیچ کوششی برای یاری رساندن به مردم و سرزمینشان فروگذار نکرده‌اند.

 

برخی آرزوی سهراب را «آرمانی والا» دانسته‌اند که سهراب سرش را در راه آن بر باد می‌دهد.

سهراب برای عملی کردن این «آرمان والا» ی خود، با پذیرفتن اسلحه و مهمات و نفرات و سرمایه از افراسیاب، اجازه می‌دهد افراسیاب او را راه ببرد. هومان و بارمان به ظاهر زیر فرمان او هستند اما افراسیاب به وسیلة آن دو، برنامة مهار این پیلتن نوجوان و انداختن او را به مسیری دلخواه پیاده می‌کند. سهراب با دیدن سپاه توران «سپه دید چندان، دلش گشت شاد» و پذیرفتن خلعت شهریار توران، نه خود دانست و نه کسی به او گفت که این کار با آرمان او همخوانی ندارد.

چنین برنامة اجرایی برای آن «آرمان والا» تنها از جوان ناپخته و سرد و گرم روزگار نچشیده و به تعبیر فردوسی «نارسیده ترنج» ی چون سهراب بر می‌آمد و در کمال تعجب مورد استقبال مردان سرد و گرم روزگار چشیدة دوران ما قرار می‌گیرد. کار استقبال از این آرمان‌خواه نوجوان به آن جا می‌رسد که رستم را نماینده و حافظ نظم کهنه و پوسیده می دانند که آرمان‌خواهی فرزند را بر نتابیده و آگاهانه دست به فرزندکشی زده است.

 

سهراب هجیر را امان می‌دهد و نمی‌کشد. هم از آن رو که او را هماورد خود نمی داند و هم از آن رو که می خواهد در شناسایی رستم او را یاری دهد.

سهراب گردآفرید را هم نمی‌کشد هم از آن رو که او هماورد واقعی‌اش نیست و هم دلباخته‌اش شده.

اولین زشتکاری سهراب تاراج حول و حوش دژ سپید است پس از آگاهی بر آن که گردآفرید فریبش داده.

 

سهراب نوجوان است و بسیار به طبیعت نزدیک. از این رو مهر در دلش سر برمی‌دارد. احساس در او قوی‌تر از خرد و منطق است. در حالی که رستم سالخورده است و تجربیات و آموخته‌ها و پیچیدگی‌های زندگی موجب می‌شود مهر در دلش به آسانی سر بر‌ندارد.

از سویی بخشی از شکی که سهراب به رستم دارد از آن روست که هماورد خود را برتر از سایرین می‌بیند. ای کاش به جای آن همه پرسش از رستم و دیگران، «گمانی برم من که او رستم است» می‌توانست بازوبند خود را همچون پرچمی بر بازو ببندد و بدین گونه رستم را و خود را یاری کند.

سهراب بی تجربه است و به آسانی فریب می‌خورد؛ فریب افراسیاب، گردآفرید، هجیر، هومان و رستم.

سهراب روز دوم با رستم کشتی می‌گیرد و زمانی که او را بر زمین می‌زند و می‌خواهد سرش را ازتن جدا کند، رستم می‌گوید آئین ما این است که: «کسی کو به کشتی نبرد آورد، سر مهتری زیر گرد آورد، نخستین که پشتش نهد بر زمین، نبرد سرش گر چه باشد به کین.» رستم چاره زنده ماندن خود را در فریب حریف می‌بیند و سهراب آمادة جوانمردی گفتار او را می‌پذیرد. سهراب جوان و سرشار از نیروی جوانی است و می‌پندارد اگر هزار بار هم با این پهلوان پیر نبرد کند، خواهد توانست او را شکست دهد و از این رو امان دادن در بار اول را برای خود مرگ‌بار نمی‌داند. در حالی که پهلوان سالخورده چنین وضعیتی ندارد.

 

 

 


90/2/9::: 9:21 ع
نظر()